محل تبلیغات شما

امروز بچه ها هر کاری کردن صبحانه بگیرم داوطلب نشدم(پله ها را برم بالا برو بچ نشستن پشت سرم غیبت میکند من تمسخر میگرن) خدا منو برا خنده آفریده تا مردم بتواند منو مورد تمسخر قرار دهند.بعد از اذان از مسئولین فروشگاه برا بیمارستان اجازه گرفتم،قبل از رفتنه رفیقم سجاد از مشهد برگشت(از آمدن او خیلی خوشحالم حسابی همدیگر در آغوش گرفتیم)قبل از اینکه سوار اتوبوس شهری شوم اطراف دورم کبوتر امامزاده بود(دلم افتاد برام خبر خوبی بیاد)وقتی دکتر گفت مشکل بیماری حل شده چند لحظه سکوت کردم(آن قدر خوشحال بودم میخاسم فریاد بزنم)قبل از اینکه به خوابگاه برم یک بار نه چند بار به رفیقم آرش تشکر کردم نمی دانم چطور زحمات خودش و همسرش تشکر کنم.حالم ازش بهم میخوره اینجا خوابگاه نیست پادگان لعنت به هر آدم زبان نفهم

خاطرات روز پنجشنبه 1398/10/12

خاطرات روز چهارشنبه 1398/10/11

تلخ ترین خاطرات 1398/12/03

بار ,برم ,منو ,اینکه ,برا ,رفیقم ,قبل از ,از اینکه ,خوشحال بودم ,بودم میخاسم ,میخاسم فریاد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها