محل تبلیغات شما

دیروز مثل روزا قبل برام عادی بود. بعد از نظافت طبق معمول فرستادن دنبال صبحانه برا بچه ها بگیرم بخاطر یه نفر نان سنگک خواست نزدیک دو ساعت معطل شدم،نزدیک چهار روز به مسئول خرید فروشگاه میگم آه در وساط ندارم به ولگرد خیابان حرف میزدم محترمانه جواب می داد{ندارم که بهت بدم}بچه ها خیلی اصرا کردن حتی سر سفره غذا بردنم لب به غذا نزدم واسه من نگ بخاطر یه لقمه غذا از بچه ها قرض بگیرم. دم دمای ظهر فهمیدم رفیقم از سفر میاد روحیم تغییر کرد چه بگوییم،از اون ور مسئول خرید فروشگاه ببینه نشستم ازم کار میکشه یعنی حق استراحت ندارم فک میکنه نوچه شم دوباره مثل همیشه رفیقم سر فاکتور اشتباه کرد بد و بیراه من شنیدم این چه روزیست واسه من رقم خورده از روز جعمه متنفرم.

خاطرات روز پنجشنبه 1398/10/12

خاطرات روز چهارشنبه 1398/10/11

تلخ ترین خاطرات 1398/12/03

روز ,ها ,غذا ,بخاطر ,مسئول ,یه ,بخاطر یه ,مسئول خرید ,خرید فروشگاه ,روز جعمه ,بچه ها

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب حقوقی. علمی‌. تبلیغ پذیرفته میشود تو در چشــــــــم منی ، هر جا که هستم... درسی