محل تبلیغات شما

صبح هر کس دنبال نظافت خودش رفت،بعد صبحانه با علی اصغر بحثم شد مسئول خرید فروشگاه من فرستاد قسمت شورخونه{چون سقف انبار ریزش کرد}یک ساعت بعد میلاد کمکم کرد به مدت زمان کم استراحت کردم،بعد از اذان با کمک بچه ها سفارشات برگشت خورده جدا میکردیم.

خاطرات روز پنجشنبه 1398/10/12

خاطرات روز چهارشنبه 1398/10/11

تلخ ترین خاطرات 1398/12/03

کردم،بعد ,اذان ,بچه ,کم ,زمان ,میلاد ,از اذان ,کردم،بعد از ,اذان با ,با کمک ,کمک بچه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها